ایرج و تورج، دو باجناق همیشه‌خسته، با نغمه و نگار، دو خواهری که زبان‌شان کمتر از هیچ‌چیز آرام می‌گیرد، ازدواج کرده اند و بیشتر روز را زیر بار کنایه و سرزنش سپری می‌کنند. روزی از روزها به‌گونه تصادفی با گوشت شترمرغ یک مزرعه تحقیقاتی آشنا می‌شوند؛ گوشتی که وقتی خانم‌ها میل کنند، ناگهان آرام، نرم و حتی کمی بیش از حد مهربان می‌شوند؛ چیزی شبیه «معجزهٔ خانوادگی»!

ایرج و تورج که فرصت را غنیمت می‌شمرند، یک رستورانت مخصوص همین گوشت افتتاح می‌کنند و کارشان آن‌قدر رونق دارد که پول و مشتری همچون سیل به سوی آنان می آید. اما چندی بعد، خودشان می‌فهمند خانه بی‌ جنجال، دلگیر و خسته کننده است؛ زندگی بدون قهرهای کوتاه، دعواهای زن و شوهر و گفت‌وگوی تند و تیز، مثل چای بی‌قند است؛ گرم است اما مزه ندارد. در نهایت تصمیم می‌گیرند همه چیز را به حالت اول برگردانند و بگذارند زندگی دوباره با همان شر و شور معمول ادامه پیدا کند.