به گزارش آیفیلم ۲، امروز در گرامیداشت زادروز بانوی شاعر نامآور، «فرزانه خجندی»، دریچهای به دنیای اندیشه و زبان او میگشاییم؛ دریچهای برای تمامی فارسیزبانانی که از کابل تا دوشنبه و از تهران تا خجند به شعر دل بستهاند.
«فرزانه خجندی» در سال ۱۹۶۴ زاده شد و از دیار خجند، در شمال تاجیکستان، پا به عرصه ادب نهاد؛ دیاری که زبان فارسی در آن سرشار از شنیدن و گفتن است. او با زبان ساده و در عینحال پرخیز شعر، توانسته است سرودههایی بیافریند که مرزهای جغرافیا را درنوردند و به گوش و دل مخاطبان فارسیزبان رسیدند.
زبان شعرش، بیتکلّف و گویا است؛ همچنان که خود گفته است:
«زندگی ما را به راهروئی میکشد که برف در آن بر ما میبارد…»
در این بیت، تصویر «راهرو» و «برف» نه تنها نمادی از عبور و انتظار است، بلکه بازتابی از تجربه انسانی است که در سرزمینی چون ما – افغانستان، ایران، تاجیکستان – مشترک است: تجربه امید، تنهایی و بازگشت به خود.
فرزانه خجندی نه تنها در تاجیکستان نامی دارد، بلکه از سوی دوستداران شعر در افغانستان و ایران نیز با احترام دیده میشود؛ چون شاعری که زبان فارسی مشترک ما را به عرصهای زندهتر برده است. در یکی از شبهای شعر که شاعران از سه کشور فارسیزبان گرد هم آمدند، او در کنار شاعران افغانستانی و ایرانی به خوانش پرداخت؛ نشانی صامت اما مؤثر از همگرایی فرهنگی.
در مجموعه سرودههایش، طرح پرسش از جایگاه انسان، جامعه و زبان دیده میشود. زبانی که با طنز نرم به سوی مسیر تازهای میرود. خواندن یک چهارپاره از او این احساس را برانگیزد:
«قفلِ دل را گم کردهام در باغی که رنگِ بهار میخواند اما پرنده نیامده است…»
این ابیات، نه از سر هنر صرف، بلکه از سر رنج مشترک و شادی مشترک ما سخن میگویند. مخاطب افغانستانی هنگامی که این شعر را میخواند، از خود میپرسد: «کدام باغ؟ کدام بهار؟ آیا نه در همین سرزمین من نیز انتظار بازگشتِ پرنده را میکشم؟»

فرزانه خجندی از آن دست شاعرانی است که حضورش، برای ما فرصتی است تا زبان فارسی را نه فقط بهعنوان میراثی تاریخی بلکه بهعنوان «زبان زندگی کنونی» ببینیم؛ زبانی که میان هرات و دوشنبه و تهران راه میرود، نفس میکشد، شعر میگوید. او با سکوتی شاعرانه، پلهایی میان فارسیزبانان کشیده است—پلهایی که شاید محسوس نباشد، اما در دل مخاطبان منطقه حس می شود.
مخاطب ایرانی و افغانستانی هنگامی که با شعر فرزانه روبرو میشود، میفهمد که ما تنها مخاطب یک کشور نیستیم؛ ما بخشی از گسترهای هستیم که فارسی را با هم زندگی میکنند. از اینرو، معرفی او نه صرفاً ستایشی از یک فرد، بلکه یادآوری این حقیقت است که زبان ما، میراث مشترک است و شعر، زبان قلبهایی که مرزها را نمیپذیرند.
و در پایان این گزارش، دوباره به مناسبت زادروز او، به شاعری که با نغمه خود مرزها را کمرنگ کرد، درود میفرستیم.