به گزارش آیفیلم۲، در بیستم ماه میزان/مهر، دلهای فارسیزبانان در سه سرزمینِ همریشه – افغانستان، تاجیکستان و ایران – با یاد نامِ خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی روشن میشود؛ آن شاعرِ بلندآوازهای که سخنش نه تنها آینه عشق، که ترجمانِ خرد، ایمان و آگاهی است.
حافظ، زاده نور کلمه است. او از میان کوچههای گلبو و پرراز شیراز برخاست، اما پژواکِ اندیشهاش از مرزها گذشت و در هر جایی که واژهٔ پارسی جاری است، ماندگار شد. اگر امروز در بلخ، جوانی دیوانش را میگشاید، در دوشنبه دختری شعری از او را زمزمه میکند، و در هرات، پیر دانشآموختهای تفسیر غزلش را میگوید، این از قدرت زبانی است که او به جهانیان بخشیده است.
در شعر حافظ، زیبایی تنها در واژه نیست؛ در تفکر است. او اندیشه را در جام زبان میریزد و حقیقت را به لطافتِ نسیم بر دل مینشاند. سخنش آمیخته با فلسفهی ژرف هستی است؛ آگاهیای که میانِ زمین و آسمان، انسان را به خویشتنِ خویش میرساند.
حافظ، مفسر انسان است — انسانی که میان رنج و امید، شک و یقین، گمگشته و جوینده است. او میداند که راه حقیقت، نه در انکار دنیا، بلکه در دیدنِ زیباییهای آن است.
«درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد / نهالِ دشمنی بَرکن که رنجِ بیشمار آرد»
این بیت، خلاصهای از جهانبینی حافظ است؛ پیام صلح، دوستی و خردورزی. سخنی که با زبانِ شعر، روحِ انسان را به آرامش میخواند.
حافظ، شاعر روشنایی است. در زمانهای که سایههای تردید بر ذهن مردم سنگینی میکرد، او از یقین گفت، از ایمان راستین، از خدایی که در دلِ انسان جاری است. شعرش، نه تنها سرود عشق، که درس آزادگی است. از همین روست که هر نسل، دیوانش را به شیوه خویش میخواند و در آن، معنایی تازه مییابد.
در جهانِ پرآشوب امروز، سخن حافظ همچنان تازه است؛ او ما را به تعادل میخواند، میان عقل و احساس، میان دین و دنیا، میان فرد و جامعه. اندیشهاش در تضادها آرام نمیگیرد، بلکه از میان آنها راه میانهای میگشاید؛ راهی که تنها دلِ آگاه میتواند بیابد.
در نگاه او، زبان پارسی نه تنها ابزار شعر، که پناهگاه اندیشه است. او زبان را به بلندای اندیشه برد و از آن پلی ساخت میانِ نسلها و ملتها. از شیراز تا بلخ، از بخارا تا بدخشان، و از دوشنبه تا تهران، هر واژهاش همچون نوری بر تارک فرهنگ مشترک ما میتابد.
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق». این تنها سخنی از حافظ نیست، که ایمانِ او به جاودانگی انسان است. در روز بزرگداشتش، ما نه تنها شاعر را گرامی میداریم، بلکه اندیشهای را پاس میداریم که مرز نمیشناسد.
در میان سه ملت فارسیزبان، حافظ چون پلیست از دل به دل. او یادآورِ این حقیقت است که ما، با همه تفاوتها، در زبان و فرهنگ و احساس، به هم پیوستهایم. آنگاه که کسی در کابل شعری از او میخواند، در شیراز یا دوشنبه نیز، دلی میلرزد. این لرزشِ مشترک، میراث ماست.
بیستم میزان، تنها روز یاد شاعر نیست؛ روزِ یگانگیِ جانهای فارسیزبان است. روزی که از نو درمییابیم: ما هنوز در زبانی سخن میگوییم که حافظ آن را به اوج رساند، و در فرهنگی نفس میکشیم که با کلام او زنده است.