به گزارش آی فیلم2، اشعار فراوانی در سوگ حضرت فاطمه زهرا(س) در قالبهای مختلف توسط شاعران افغانستان سروده شده است که در اکثر کنگرهها و جشنواره های ادبی نیز مورد توجه قرار گرفته است.
«حمید مبشر» از شاعران جوانی است که تعهدی خاص نسبت به شعر آیینی دارد و در آخرین اثر او که به تازگی با نام «روایت تاریک غزل» در ایران منتشر شده است، اشعار فراوانی در مدح اهل بیت پیامبر گرامی اسلام سروده شده است.
«فانوس اشک» عنوان غزلی است در رثای حضرت فاطمه(س) که در این مجموعه شعر به چشم میخورد:
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
تمام باغهای سبز ساحل، یادگار توست
میان دشتِ احساسِ تو موجی لاله میخیزد
گلستانهای خوش بوی شقایق از تبار توست
میان کوچه، روشن کردهای فانوس اشکت را
نگاه عابرانِ خسته، امشب شرمسار توست
دل من میرود هر شب به سوی بیت الاحزانت
از آن جا زائر دل خسته سنگ مزار توست
از اقیانوس میپرسم نشان خانه سبزت
که دریا قسمتی از شعرهای سوگوار توست
جهان بی یاد تو لبریز ابهام است، تاریک است
و چون فانوس روشن در نگاهم روزگار توست
میان آن همه آوازهای سرد و یخ بسته
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
«زهرا حسین زاده» نیز از چهره های جوان و مطرح شعر افغانستان و مهاجرت است تا کنون دو مجموعه شعر با نامهای «نامهای از لاله کوهی» و «پلنگ در پرانتز» از او نشر شده که اشعار آیینی زیادی نیز در این دو مجموعه به چشم میخورد.
«گم است نیم رخش...» عنوان غزلی است در مدح حضرت فاطمه زهرا(س) که در مجموعه اول این شاعر نشر شده است.
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است
ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است
بهار خانه در آتش کباب شد پنهان
تمام پنجرهها اشک و آه پوشیده است
گم است نیمرخش زیرنقش انگشتان
عجیب مقنعه راه راه پوشیده است
تکان هر مژهاش بندهام کند یک عمر
ستاره جان رخ ما از نگاه پوشیده است
کنار دلبر خاموش صبر طغیان کرد
بلندگفت که مردم گناه پوشیده است
جرقه زد سخنش نخل را پریشان کرد
بگو چرا سراسر چاه پوشیده است
چراغ خاطرهاش را کجا کنم روشن
نشانههای مزارش گیاه پوشیده است
«سیده تکتم حسینی» شاعر جوان اهل افغانستان به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرای مرضیه شعر زیر را سروده است:
بی نگاهت، بی نگاهت مرده بودم بارها
ای كه چشمانت گره وا میكند از كارها
مهر تو جاری شده در سينهی دريا و رود
دور دستاس تو میچرخند گندمزارها
بازهم چيزی به جز نان و نمک در خانه نيست
با تو شيرین است امّا سفرهی افطارها
باغ غمگين است، لبخندی بزن تا بشكفند
ياسها، آلالهها، گل پونهها، گلنارها
برگهای نازكت را مرهمی جز زخم نيست
دورت ای گل ، سر برآوردند از بس خارها
بعد تو دارد مدينه غربتی بی حدّ و مرز
خانههای شهر، درها، كوچه ها، ديوارها
نخلهای بیشماری نيمهشبها ديدهاند
سر به چاهِ درد برده کوه صبری، بارها
ب م