نشرات زنده
فارسی English عربي
28
-
الف
+

وقتی کاشی های فیروزه از یگانگی فارسی‌زبانان می گویند

کلیپی با شعر "ملکیان" و صدای مشترک، پیوند تاریخی فارسی‌زبانان را در قالب هنری و شاعرانه بازمی‌نمایاند.

در میان زنگ‌های فراموش‌شده‌ مکتب، هنوز صدایی هست که واژه را نه برای املاء، که برای هویت تکرار می‌کند. آن‌جا که معلم به‌جای باز کردن کتاب، دستی دراز می‌کند به درون کیفش و بیرون می‌آورد نه قلم و دفتر، که کاشی فیروزه‌ای را. خس خسِ نفس‌های دانش‌آموزان با آن سنگ‌ریزه‌ آبی گره می‌خورد و چشم‌ها درخشش آن تکه‌ کهن را می‌بلعند. معلم از تاریخ نمی‌گوید، خود تاریخ می‌شود. نشان می‌دهد که این کاشی، از گنبد گوهرشاد تا دیوارهای سمرقند، از آرامگاه فردوسی تا کوچه‌های بلخ، ردپایی‌ست از زبانی که به‌جای مرز، وطن ساخته است.

ما آن روز، درس زبان نمی‌خواندیم؛ ما، خود، زبان می‌شدیم. زبان در تَرَک‌های کاشی تنفس می‌کرد، در خاک، در صدا، در یاد. اینجا بود که شعر تازه‌ای جان گرفت، سروده‌ «محمدحسین ملکیان»، شاعر جوانی که با واژه‌هایش نه فریاد، که نجوا می‌سازد؛ شعرش همچون نسیمی‌ست که بر پوست خاطره می‌وزد، نه برای ستایش ماضی، که برای زنده‌داشت حال.

کلیپ هنری «زبان ما نشانی دارد از نام و نشان ما»، با اجرای مشترک دو صدای آشنا و همدل، «نجیب بارور» از افغانستان و «محمدرضا ژاله» از ایران، فراتر از قاب تصویر و فراتر از مرزها، پیامی را زمزمه می‌کند که از سینه‌ بلخ تا دل تهران می‌تپد: زبان ما، میراثی‌ است که اگر هزار بار هم بیفتد، نخواهد شکست. چنان‌که شاعر کهن پارسی «باباطاهر»، گفته بود:

شب تاریک و سنگستان و مو مست / قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت / و گرنه صد قدح نفتاده بشکست

این زبان، این قدحِ هزارپاره‌ فیروزه‌ای، اگر هنوز درخشنده است، اگر هنوز از آن شراب اندیشه و آواز می‌نوشیم، برای آن است که نگهدارنده‌اش، دستی بالاتر، آن را نگه داشته؛ وگرنه، زیر سنگستان شب‌های جدایی، می‌شکست و می‌رفت.

«نجیب بارور»، آن شاعرِ صداشده، واژه‌ها را چون زخمی کهنه با خود حمل می‌کند؛ صدای او صدای دلی‌ است که از بلخ آمده، اما در هر واژه‌اش بغض مشترک کابل، مشهد و دوشنبه را می‌شود، شنید. «محمدرضا ژاله»، با صدایی آرام اما کوبنده، همان واژه‌ها را در بستری از مهربانی ایرانی می‌نشاند؛ و این دو، همانند دو تار یک ساز، با هم می‌نوازند؛ زبانی مشترک، از جنسی آشنا.

اثر به‌همت "مؤسسه فرهنگی «خاوران» و پایگاه «ایراف» تولید شده است؛ رسانه‌هایی که در روزگاری پر از دیوار، به ساختن پل می‌اندیشند. کلیپ، بی‌آن‌که مستقیم از "فردوسی" بگوید، بر همان راه می‌رود؛ راه حفظ زبان و بنیان فرهنگ. بیهوده نیست که واژه در این اثر، نه ابزار بیان، که خود «پیام» است؛ صدایی که می‌گوید: ما، تکه‌تکه‌های یک کاشی شکسته‌ایم، اما اگر بخواهیم، می‌توانیم دوباره شکل بگیریم.

و معلمی که کاشی را بر زمین می‌زند، تنها آن را نمی‌شکند؛ در حقیقت بیدار می‌کند از خواب فراموشی. از غفلت از آن‌چه در دست داریم و نمی‌بینیم و وقتی تکه‌تکه‌های آن را کنار هم می‌چیند، تصویری از زبان ماست؛ زبانی که اگرچه پاره‌پاره، اگرچه گرفتار در مرزها، اما هنوز گرم است، هنوز زنده است، هنوز سرپاست.

زبان ما، نشانی دارد از نام و نشان ما
و تا این نشانه برجاست، ما نیز برجاییم.

نظر شما
ارسال نظر