«فرهاد هرندی» پسر خانواده‌ای مرفه، در سال های پایانی جنگ عراق علیه ایران مشمول عسکری (سربازی) شده‌ است. پدرش با تلاش فراوان او را به منطقه ای امن و حاشیه‌ای منتقل می‌کند تا از میدان نبرد (خط مقدم) دور بماند اما فرهاد پس از پایان دوره آموزشی، بدون اطلاع خانواده، داوطلب پست پیامرسانی می‌شود که مستلزم رفت‌وآمدهای فراوان به میدان نبرد است. او در یکی از این رفت‌وآمدها از ناحیه دست، چشم و سینه مجروح می‌شود و در شفاخانه ای(بیمارستانی) جنگی بستری می‌شود.پرستاری به نام «شیدا فاطمی» برای تسکین درد شدید فرهاد، برایش قرآن می‌خواندکه موجب تسکین درد فرهاد می شود. فرهاد که چشم‌هایش به دلیل جراحت بسته‌اند، به مرور به شیدا دل می‌بازد و...